بدون عنوان
سلام دوستای عزیزم من دوباره اومدم ایندفعه با کلی عکس و خاطره از گوگولی خاله که البته روز به روز داره شیرین تر دوست داشتنی تر و گوگولی تر میشه
مثلا همین دیروز که بردنت حموم وقتی اومدی بیرون اینقد خندیدی و عغو کردی که دوست داشتم بخورمت ولی خوب که فک کردم دیدم نه بخورمت که تموم میشی حیفه اینکه تا تونستیم هی بوست می کردیم (با داییش یعنی داداشم)
چه گوگولیییییییییییییی شدی عشقم
تازه یه کار جدیدی هم که یاد گرفتی اینکه بابایتزیر بغلهاتو که میگیره اینقدر تند راه میری که نگو
وجالب اینه که با سرعت همیشه میری سمت تلویزیون فک کنم آخرش یه سینمایی چیزی بشی والبته همین دیروز که مهمون داشتیم دختر عمه هات دعوت بودن خونمون وقتی اونا بازی میکردنو می دویدن بازم بابایت زیر بغلهاتو گرفته بود تو با سرعت دنبالشون میدویدی البته در اصل اونا خودشون رو با تو هماهنگ کرده بودن ولی خوب نا گفته نماند که شما هم سرعتت خوبه تو دویدنو منم که بس که ذوق کرده بودم یادم رفت ازت عکس بگیرم حیف
و دیشبم رفتیم احیا لباس سیاه تنت کردیم خیلی بهت میومد تازه تو احیا هم اینقدر با کتاب دعای مامان جونیت بازی کردی تا خوابت برد